Saturday, September 1, 2012

six

جهان خیلی بزرگ است. بزرگتر از کوله ای که همه داشته هایم را جمع کرده، بزرگتر از کاپشن زرد کمرنگم که دارد تنگ می شود. بزرگتر از پوست هفده ساله ام. بزرگتر از این خیابانی که همه عمر خانه ام بوده. بزرگتر از دعواهای دایمی بزرگترها. دورتر از همه جاهایی که دوچرخه صورتی که با پس اندازم خریده‌ام می تواند برود. جاهایی هست که در کتابهایم نیامده. بوی جاهای دور را در این مهی که اطرافم را گرفته، بو می‌کشم. که مرا دعوت می کند، قوی و فریبنده. مثل خورشیدی که با چراغهای ماشین زرد غریبه کمی زودتر از هر روز بر من طلوع کرده

No comments:

Post a Comment