Saturday, September 15, 2012

Sept

این کافه حوالی خیابان دوازدهم در برادوی بهترین جای دنیاست. یکی به این خاطر که اصلا کافه نیست، شکلات فروشی است. دو اینکه روبروی «سیاره‌ی ممنوعه» است. حالی می دهد که بنشینی و کافه موکایت را با عطر شکلات تازه فرو بدهی و این جوانک های عجیب و غریب را ببینی که به سیاره می روند و مدتها تویش می مانند و با دستی پر از کمیک و مانگا و عروسکهای جنگ ستارگان یا سوپرمن در می آیند. خب قبول دارید که این مکان بهترین جای تولید به مصرف برای هوادار حسابی‌ای مثل من است. این کمیک استریپ‌ها بارها و بارها نجاتم داده‌اند. از دست سوال بی جواب با زندگیت چه کار می‌خواهی بکنی، از دست روزهای ناامیدی کسی نبودن و هیچی نشدن، از دست آزار بچه های دیگر به خاطر همیشه چاق بودن، از دست شوهری که بیشتر از من کارش را دوست داشت، از دست روزهایی که مریضی بچه ها تمام نمی‌شد، از دست افسردگی‌ای که بعد از طلاق دنبالم می‌آمد، از دست کار یکنواختی که فقط برای پول درآوردن انجامش می‌دادم. حالا هم در حال انجام دادن آخرین خدمتشان هستند. اضطراب پیری و مرگی که در انتظارم هست در این صفحه های دوست داشتنی آب می‌شوند و می‌روند. من قهرمان چاق و شاد و بی نظیری هستم که در بهترین کافه این شهر، بهترین اوقات جهان را می‌گذراند و نقشه می کشد تا برای نوه هایش یک کتاب کمیک بنویسد

No comments:

Post a Comment