هر وقت مایرا و چارلی این عکس را می بینند، دعوایشان می شود. البته این چیز تازه ای نیست. آنها از وقتی مایرا به دنیا آمد همیشه با هم دعوا داشتند: سر اینکه کی بغل بشود، کی عروسکها را بردارد، کی زودتر به ظرف دسر برسد یا کی خوشگل تر است. حالا که هر دویشان عکاسهای حرفه ای هستند، این عکس بیشتر از هر چیزی آتش بگومگویشان را روشن می کند که کدامشان زودتر به عکاسی علاقه مند بوده و از بدو خلقت عکاس بوده و اینها... چیزی که هیچ کدامشان در عکس نمی بینند اینست که کی این عکس را گرفته؟ چرا کله چارلی را قلم انداخته و روی چال گونه های مایرا تاکید کرده است. چیزی که این روزها مایرا دیگر به خاطر نمی آورد پسرک نوجوانی است که همیشه مثل برادر از او مراقبت می کرد. همیشه در دعواها طرف او را می گرفت و مواظب بود همیشه بستنی به او برسد. در واقع او اولین کسی بود که به مایرا و چارلی دوربین را نشان داد. دوربینهای توی عکس هم مال او بودند. اینکه چرا حالا اینجا نیست و چرا مایرا او را به یاد نمی آورد بیشتر به خاطر اینست که همه آدمها دوست دارند مرگ را فراموش کنند. حتی مرگ کسی که عاشقانه دوستشان داشته. در مورد مایرا البته باید این را در نظر گرفت که آدمها در ۵ سالگی خیلی مرگ و عشق را نمی شناسند و خوب عکاسها معمولا توی عکسهای خودشان نیستند
No comments:
Post a Comment