به هم اتاقی ام گفتم «از اول راهرو شروع کن به دوییدن به درِ اتاق من که رسیدی برو توی قفل همون جا بی حرکت وایسا.» شروع کردم به ضبط کردن بهش اشاره کردم بیا. دوید به درِ اتاق که رسید خشکاش زد. گفتم «خب، یه بار دیگه.» شروع کرد به دویدن. به در که رسید دوباره ایستاد. گفتم «چرا توی قفل نمیری.» رو کرد بهم گفت «تو خودت میفهمی داری چی کار میکنی؟» گفتم «نه؛ خب که چی؟» خندید گفت «آخه این خیلی مسخره ست. یعنی چی؟ من چه جوری برم تو قفل؟! بعد گیریم که رفتم. بعدش چی؟»
گفتم «همین طوری ازت میگیرم. تا وقتی یه نفر بیاد نزدیکِ در ببینم واکنشاش به تو چیه. بعد همون رو نگه میدارم. بقیه ی فیلم رو پاک میکنم. اسماش هم میذاریم واکنش به پسری ۱۹ ساله، که خودش را از قفل درِ هم اتاقیاش حلق آویز کرد.»
بی حوصله شد. گفت «ببین یه بار دیگه میرم. برای بار آخر. تونستم برم تو قفل که هیچی. اگه نتونستم، همون رو ضبط میکنی. اسماش هم هر چی دلات میخواد بذار. من خسته شدم.»
گفتم «باشه.»
شروع کرد از اول راهرو دوییدن تا به درِ اتاقام رسید، مکث کرد.
از پشت دوربین آمدم کنار، بلندش کردم و چپاندماش توی قفل. راحتتر از آن که فکر میکردم آنجا جا شد.
آمدم که برگردم تا بقیه ی فیلم را بگیرم، دیدم پاهای ام توی قفل گیر کرده اند!
No comments:
Post a Comment