Wednesday, October 24, 2012

دوازدهم



راهرو تاریک بود و ادوارد که داشت به سختی به دنبال آپارتمان مورد نظرش می شد متوجه لکه بزرگ آبی که جلوی پایش بود نشد و ناگهان خودش را نقش بر زمین یافت. به خودش که آمد، روی زمین نشسته بود و داشت خودش را تمیز می کرد که نور انتهای راهرو توجهش را جلب کرد. ولی چیزی که بیشتر از آن توجهش را جلب کرد کلیدی بود که از در کناری اش آویزان بود. ادوارد یک عادت عجیبی در خواندن داشت که از خلق و خوی عجولش می آمد. کلمه ها را با حروف اول و آخرش می خواند و میانه کلمه را آن جور که به نظرش بود کنار هم می گداشت و کلمه را می خواند. برای همین آن روز در آن راهروی تاریک به جای نوشته روی جا کلیدی شیشه ای که نوشته بود "شماره ۱۹ مجتمع افق " خواند "شماری ۱۹ افقی". در همان چند ثانیه ای که داشت با خودش کلنجار می رفت که ۱۹ افقی به چه معناست خانمی با عجله از کنارش رد شد و به سمت در رفت و کلید رو از روی در برداشت. خوشحال بود که کلیدش را پیدا کرده برای همین وقتی به سمت ادوارد که برگشت یک لبخند بزرگی تحویلش داد. ادوارد که هنوز درگیر موضوع جاکلیدی بود از این فرصت استفاده کرد و پرسید ببخشید می تونم بپرسم این چیزی که روی جا کلیدی شما نوشته شده به چه معناست، شماره ۱۹ افقی یعنی چی. زن که هانا نام داشت یه مقداری گیج شده بود گفت می بخشید چی گفتید و ادوارد در جوابش دوباره سوال را تکرار کرد. هانا که انگار تازه متوجه سوال شده بود گفت خوب این به این خاطره که ما نوزدهمین ساختمون افقی هستیم. گفت هیچ وقت فیلم جان مالکویچ بودن را دیده ای، آنجا یه طبقه ای است به نام طبقه ۷ و نیم که آدم ها می توانند داخل آن شوند و یک طبقه مخفی است. حقیقت اینه که اون فیلم بود ولی این ساختمان ما یک چیز واقعیه. اینجا ۳۰ تا ساختمون کنار هم قرار گرفته. هر کدوم به بعدی وصله و هر آپارتمان یک دری داره که به مجتمع قبلی باز می شه. یعنی الان که من تو مجتمع ۱۹ هستم توی خونم یه دری دارم که به یک راهرویی مثل همین توی مجتمع ۱۸ باز می شه. ولی این در فقط از تو باز می شه و من نمی تونم از مجتمع ۱۸ وارد خونه‌ام بشم. در حقیقت همین الان که ما اینجا هستیم یه دری در جلوی ماست که از آپارتمان شماره ۲۰ میاد ولی یک جوری طراحی شده که می نمی تونیم ببینیم چون قرار نیست برای عبور و مرور استفاده بشه. به طور کلی این مجتمع طوری طراحی شده که ۳۰ تا ساختمون افقی و ۳۰ طبقه داره و توی هر طبقه ۱۲ تا واحد. اون جایی که برای اولین بار اینجا رو طراحی کردند ایده شون این بود که آدم های ۲۰ - ۵۰ ساله رو بر اساس ماه و روز تولدشون توی واحد ها جابدهند. در واقع توی هر طبقه آدم هایی که در یک روز مشخص از ماه به دنیا اومدند قرار دارند. یعنی توی این طبقه همه مثل من ۱۹ ماه به دنیا اومدند. ادوارد اصلاً این حرف هایی رو که هانا داشت هانا براش می گفت رو باور نمی کرد. اینقدر ها این طرف های شهر نمی اومد و الان هم برای انجام کاری اومده بود. ولی حتی الانم که از توی خیابون اومده بود مجتمع به این بزرگی ندیده بود. برای همین اصلا نمی دونست که این حرف های هانا رو چه جوری قبول کنه. ولی هانا با چنان اعتماد به نفسی همه چیز را تعریف می کرد و راجع به تاریخچه و مشخصات ساختمون حرف می زد که جای هیچ شکی باقی نمی گذاشت و ادوارد چاره ای جز قبول کردن نداشت. ماجرا به اینجا که رسید هانا رو به ادوراد گفت حالا از همه این ها گذشته تا کی می خوای روی زمین بشینی نمی خوای بلند شی و در حالی که بهش کمک کرد تا بتونه از روی زمین بلند شه گفت که بهتر از این به بعد نوشته ها را با دقت بیشتری بخونی، اینجا مجمتع افقه و هیچ چیزی به اسم ۱۹ افقی اینجا وحود نداره ولی خوب کی می دونه شاید یه جای دیگه باشه.

No comments:

Post a Comment