در این شهر هیچ چیز آنچه می نماید نیست. مسافر کنجکاوی که از حد توریست بودن به مقام اندکی اقامت در نیویورک ترقی می یابد، به سرعت این را می فهمد که زیر پوست این ساختمان باشکوه و تاریخی که کبوترها آسوده بر کناره های پنجره های پرنگارش لمیدهاند، اندرونه یک دیو پنهان است. راهروهای تاریک و باریک، پله های چرخانی که باید خود را یک وری از آنها تا طبقه خدا میداند چندم بالا بکشی، مثل روده هایی بیشکلند. حتی بوها هم در آنها گیر میافتند. بوهایی که انگار سالهاست در سرگردانی راه خود را به زیر آسمان گم کردهاند. خیلی از اتاقها از نعمت پنجره ها بی بهرهاند چون در جریان گران شدن ارزش یک وجب خاک در این شهر، هر خانهای بارها و بارها نصف شدهاست. دیوارهایی اتاقها، حمام ها، آشپزخانه ها چونان آن معمای قدیمی نصف و نصف و نصف کردهاست. اما حمامها! ای مسافر، حمام ها میتوانند وحشتانگیز ترین اسرار این شهر باشند. جایگاه باستانی پاکیزگی از قضا خودش سهمی از آن ندارد. این داستان دهشتناک را اما پایان نیکویی هست چونان که اغلب دیوها درقلب قلبشان زیبا هستند. اگر به مقام سکونت در این شهر برسی، این چاله های دهشتناک را خواهی دید که تن به نمایاندن جزیی ترین جزییات از روح تو داده اند. شبها که خانه را به خود رها می کنی، آنها همان کتابهایی را می خوانند که تو دوست داری، شمعی را روشن می کنند که بویش به تو آرامش می دهد و به طرز عجیبی به همان موسیقیای گوش می دهند که تو میپسندی
برگی از کتاب شهرهای نامریی
No comments:
Post a Comment